بررسی نظام سرمایه داری
در سطح «توسعه»
1. تعریف توسعه به تحوّل در موضوعات مادی (پیدایش ساختارهای {ارزشی، فکری و رفتاری} جدید برای بالا رفتن تولید دائمالتزاید اقتصادی)
در خود دستگاه مادی، توسعه را به تغییرات اقتصادی که موجب تغییرات و تحرکات روانی شده تعریف میکنند که به وسیله آن اخلاق به نحوهای عوض شود که منجر به تغییر «ساختارهای اجتماعی» شود. یعنی نظامهای اجتماعی را نیز به این دلیل عوض میکنند که منجر به تولید دائمالتزاید اقتصادی بشود.
یعنی اگر انگیزه محوری را انگیزه رفاه اقتصادی معرفی کردیم، در این صورت التذاذهایی که در الگوی مصرف اقتصادی حاصل میشود، مرتباً توسعهیافته و دائماٌ ترکیبها، تنوّعها و سطوح مجدد، اساس در پیدایش وحدت و کثرت جدید در لذت میشوند. یعنی آنها (ترکیبها، تنوعها و سطوح جدید) مفسر توسعه (تکامل) میشوند.
این امر در زمانی حاصل میشود که «انسان اقتصادی» را در انسانشناسی توصیف کنند (انسان برای ارضاء نیازهای مادی خودش تولید میکند). در این صورت طبیعتاً در جامعهشناسی هم گفته میشود که باید تحرّک روانی، توسعه پیدا کرده و به دنبال آن ساختارها تغییر نمایند و سپس نسبت تأثیر و تولیدها، رشد دائمالتزاید داشته باشد. یعنی تغییر در حرکتهای روحی و ساختارهای اجتماعی، موجب رشد دائمالتزاید اقتصادی میشود.
البته بنابر بحثی که در تحلیل از وحدت و کثرت بر مبنای نظام ولایت مطرح است، این تعریف، تعریف توسعه (تکامل) نخواهد بود، بلکه باید موضوعات و روابط جدید بهگونهای طرح شود که از علائم آن، تغییر مقیاسها باشد. بهعبارت دیگر تعریف انسان و تعریف از توسعه (تکامل) جامعه، به نوبه خود باید تابع شناختی باشد که از «حرکت» ارائه میشود تا به «زیست» برسد و «زیستشناسی» انسان را تعریف کرده و سپس جامعه انسان تا توسعه (تکامل) تاریخ تعریف میشود.
بنابراین اگر غرب در تعریف توسعه، تعریف انسان را از زیست و تعریف زیست را هم از فیزیک بگیرد، در این صورت لازم است که در مرحله اول، شیمی حیات را بیاورند و بعد در یک قدم بالاتر باید رابطه شیمی و فیزیک را معلوم نموده و سپس تحلیل فیزیک اتمی و کیهانی را ارائه نماید.
پس در زمانی تعریف مادی از انسان ارائه میشود که انسان چیزی جز ماده نیست و جز برای ماده حرکتی نمیکند. در این صورت علم و آگاهی و انگیزه و اختیار انسان به عنوان یک سری تار و پودهای ناهماهنگ در روانشناسی به حساب میآیند که مجبورند بگویند ما منظورمان از امور معنوی این امور نیست، ولی در کنه آن مجبورند بگویند که قانونمند بوده و قابل تعریف و کنترل میباشد. در این صورت ناچارند در برابر این سؤال که آیا این شناخت و تحقیق را با «متد حسّی» انجام میدهند یا نه؟ بگویند: قانونمندی ماده بر آن حاکم است و لازم است پیشفرضها و نسبتهای بین آنها نیز حسّی اخذ شود. در این صورت نمیتوانند «تحقیق میدانی» داشته باشد و اگر «تحقیق نظری» به تحقیق میدانی منجر نشود، «معادله» تحویل داده نمیشود. در نتیجه به علمی که قابل سنجش و معادله نباشد، علم گفته نمیشود. بله! با آنکه «کاربرد» شرط لازم است، ولی بالمره در اثبات صحت کافی نیست.
به عبارت دیگر اگر شما انگیزه و آگاهی و امثال آن را در انسانشناسی، مادی تعریف کردید، حرکت انسان نمیتواند غیر مادی تعریف بشود و اگر حرکت انسان، مادی تعریف شد، در شکل جامعه، باید عرضه و تقاضا حاکم باشد. حال اگر عرضه و تقاضا در تعیین «جهت توسعه» اصل شد، چه حاصل شده و چه توسعه و تکاملی پیدا خواهد شد؟
بیان شد که اولین تغییر، تغییر در تمایلات و حساسیتهای مادی است بگونهای که موضوعاً مقیاسش عوض شود.
مثلاً با ایجاد تنوع در غذاها و با ایجاد ترکیبات و طعمهای مختلف، تحریکهای مختلفی در ذائقه و شامه پیدا میشود و حتی تعریف آنها نیز عوض میشود. مثلاً آش که یکی از خوراکیهای بومی در ایران بوده به تدریج کنار گذاشته شده و الآن تبدیل به سوپ شده آن هم به عنوان دسر استفاده میشود. پس آش به عنوان غذا بود ولی الآن به عنوان پیشغذا استفاده میشود.
این حتماً دارای اثر اخلاقی نیز میباشد. یعنی به میزانی که غذاها متنوع شده و «تحریک اضافه» پدیدار میشود، تمایل نسبت به عالم دنیا نیز افزایش مییابد.
البته این تنوعها در یک «الگوی مصرف» هم قابل ملاحظه نیستند، بلکه این الگوها برای سطوح مختلف جامعه متفاوت میباشد. یعنی سطح کارگر فنی از یک الگوی غذائی خاصی میتواند استفاده کند و نمیتواند از الگوی غذای سطح بالا استفاده کند، در غیر این صورت مقروض خواهد شد، لذا جامعه به او این اجازه را نمیدهد. پس برای افراد، الگوی غذائی متناسب با سطح درآمد طرح میشود.
لذا رنگین بودن سفره یک راننده یک مفهوم و تعریفی دارد و رنگین بودن سفره یک مدیر عامل، یک معنای دیگری خواهد داشت؛ ولی کل این روند در یک مسیر و جهت است. به طور کلی در الگوی غذائی مدیر عامل، غذا خوردن به معنای سیر شدن، غلط است، چون باید در حدی غذا بخورد که توانائی خوردن غذاهای متنوعتر را داشته باشد. در نتیجه برای او، هوسبازی و اشتهای کاذب ایجاد کردن و ملاعبه با دنیا از طریق اکل و شرب مطرح است. یعنی مرتباً در ذهنش چشیدنیها تداعی کننده یکی از علائق و ارتباطهای او با دنیا خواهد بود و هکذا بوئیدنیها و پوشیدنیها و سایر تفاخرهای او همین گونه است. لذا در مورد این شخص، مرتباً معنی و تعریف جمیع مجاری حواس او عوض میشود.
یعنی فقط ادبیات کلان آن نیست که عوض میشود، بلکه هنری که حواس او در آن قرار دارد نیز مرتباً در حال ارتقاء است. آن هم در ارتقاء دلبستگی هر چه بیشتر به دنیا و ملاحظه دنیا از دریچههای جدید و عشقورزی به دنیا با ارتباطات جدید!
به این ترتیب دنیا را پرستش میکند. یعنی از طریق موضوعات و روابط جدید به دنیا، عشقبازی و پرستش جدید پیدا میکند. در نتیجه سفرهای که در نظر یک فرد عادی بسیار اشرافی است، در نظر او موهن بوده و وسیلهی وهن و تحقیر است، چون مطامع و نظام اخلاقی و نظام حساسیتهای او در یک افق جدیدی قرار گرفته است.
پس منتهیالیه توسعه و تکامل، رابطه بین انسان و امکان است. یعنی انسان از عین چیزی نمیشناسد به جز تأثیراتی که میتواند جهان بر انسان بگذرد و نیازهای او را ارضا کند و نیازهای او نیز با لحاظ تکاملش، طلب ارضاهائی است که قبلاً اصلاً مطرح نبود. «توسعه ارضاء» متناسب با «توسعه نیاز» او است و در توسعه نیازش موضوعاتی مطرح میشود که طرح آن موضوعات در رده پائینتر اصلاً معنائی ندارد.
2. مدل برنامه: ارتباط بین توسعه با تعاریف مادی از طریق نظام موازنه قدرت و کمّی کردن اهداف
1/2. . مدل برنامه متکفل حاکم کردن «جهت» و «تعاریف» مادی بر نظام موازنه قدرت
بیان شد که اگر حرکت انسان، مادی تعریف شد، در شکل جامعه، باید عرضه و تقاضا حاکم باشد. یعنی لازمه آن مبنای فلسفی، این اعتقاد در جامعهشناسی است و این اعتقاد در جامعهشناسی نیز از «برنامهریزی توسعه» جریان پیدا میکند.
حال برنامهریزی توسعه نمیتواند «موضوع» نداشته باشد. یعنی چگونه تخصیص میدهید؟ میگوییم «مدل» متکفّل ساختن شیب است. «مدل برنامه» متکفّل رابطه بین برنامه با تعاریفی است که در اقتصاد و فلسفه اقتصاد، رابطه انسانشناسی و جامعهشناسی را معیّن میکند. در این صورت نقش اقتصاد در توسعه از طریق «روش برنامهریزی» خواهد بود.
روش برنامهریزی نیز دو قسمت دارد:
1. نظام
2. ماشین برای تولید برنامه.
این نظام و ماشین آن، با یک مدل و معادله (نظام فکری) کار میکند. بنابراین «مدل برنامه» سازنده نسبت بین تخصیصها با مفاهیمی است که از توسعه داریم.
علاوه بر این، بیان کننده تغییرات کیفی و چگونگی اعطاء مجوزها نیز میباشد.
البته به این سطح هم اکتفا نمیکند، بلکه تعاریف را نیز در بر میگیرد. پس «مدل» رابطه بین «تخصیص، تنظیم و تعریف» با توسعه (تکامل) است.
البته در مدل میتوان دو طریق را ملاحظه کرد:
1. گاه میتوان هزینهها را اصل در محاسبه قرار داد که در این صورت هزینهها، صرفاً «مطلوبهای کمّی» را ذکر میکنند.
2. ولی گاه میتوان از طریق تولید و عوامل تولید، مقدار هزینهها را مشخص کرد که در این صورت «مطلوبهای کیفی» نیز مورد ملاحظه قرار گرفته است. در این فرض باید مشخص شود که «کار» اصل قرار گرفته است یا «سرمایه»؟
اگر سرمایه اصل قرار بگیرد، طبیعتاً باید این عامل، برتر از عوامل دیگر قرار بگیرد. یعنی باید بین بازار کار، سرمایه، کار و ابزار، «رشد بازار پولی» اصل گرفته شود، زیرا در حرکت انسان، «توسعه لذت» اصل قرار گرفته است. در نتیجه برای برخورد انسانها با یکدیگر «مکانیزم عرضه و تقاضا» ارائه شده است.
در سطح بالاترِ در «بازار کار» نیز اگر فاصله طبقاتی ایجاد نگردد، «بازار پولی» رشد پیدا نمیکند، زیرا این نحوه کار در جامعه یک «جلال و جمال مادی» ایجاد میکند.
پس این مطلب مهمی است که تعاریفی را که برای «نظام اعتبارات فرهنگی» ارائه میدهیم، به کمک چه کسانی خواهد آمد.
بنابراین «عرضه و تقاضا» از راه «مدل برنامه» به پیشفرضهایی رابطه پیدا میکند. یعنی «شاخصههای عینی»، نحوه جمعبندی آنها و «مطالعه وضعیت» را تحویل میدهد و سپس میگوید چگونه درباره اینها تصمیم بگیرید تا جامعه به توسعه (تکامل) برسد.
بنابراین مدل بعد از بخش فلسفی آنکه علّت توسعه (تکامل) را بیان میکند، یک «محاسبه ریاضی» و «شیب ریاضی» نیز دارد.
اگر شما نتوانسته باشید عوامل توسعه و رابطه آن را با عوامل اقتصادی بدست آورید، در این صورت مدل ریاضی هم نمیتواند آن کار را داشته باشد. پس نظام سؤالات از عینیّت (پیشفرضها) برخاسته از مدل میباشد و «مدل»، ریاضی کردن اموری است که در جامعهشناسی و انسانشناسی، نسبت به اقتصاد و توسعه (تکامل) تشخیص دادهاید.
یعنی بر اساس تعریف توسعه (تکامل)، عوامل اصلی تغییر و توسعه (تکامل) جامعه معیّن میشود و تعاریف خاصّی در شناخت جامعه و اقتصاد به دست میآید. آن وقت با آن عوامل و تعاریف، به مدل ریاضی میرسیم.
بعد از آن «مدل» را میسازیم وسپس با این مدل معیّن میکنیم که باید تعاریف مالکیت چه تغییراتی بکند یا مطابق مراحل رشد، چه کیفیتهایی باید پیدا شود. به عبارت دیگر مدل، تنظیم کننده تغییرات برای توسعه (تکامل) بوده و شیبی که در مدل است برای این است که بین عوامل تولید، متناسب با شناسایی وضعیت موجود، چه «تعریفها، تنظیمها و تخصیصهایی» را داشته باشیم.
2/2. تعریف مدل تنظیم برنامه به نظام حاکم بر برنامه
بیان شد که از طریق مدل تنظیم برنامه، وضعیت موجود و تعیین مطلوبها مطالعه شده و تخصیصهای کمی، تنظیمها و تعریفها؛ اصلاح، تکمیل و یا ایجاد میشود. یعنی هر چند نظام موازنه قدرت از طریق تعاریف، تنظیمات و تخصیصها در جامعه محقق میشود، ولی «ایجاد» نظام موازنه قدرت بوسیله «مدل» است.
مدل رابط بین اصول کمی ریاضی و اصول کیفی یا اقتصادی است. مدل است که می گوید این کیفیتها را با این نسبتها در این مدل ریاضی بکار گیرید تا بتوانید وضعیت را مطالعه کنید. حال وقتی این قسمت به اتمام رسید، عملا نظام موازنه تابع نظامی شده است که حاکم بر برنامه است و نظام حاکم بر برنامه همان مدل است. یعنی مدل بر برنامه حکومت داشته و «نظام» برنامه بوده و در تعریف وضع موجود، تعریف مطلوب و تعریف نحوه انتقال، اصل است. پس این کار مدل است.
3. بررسی ساختارهای موضوع توسعه: 1. ساختار اقتصادی 2. ساختار فرهنگی 3. ساختار سیاسی
1/3. بررسی موضوع اول توسعه: توسعه اقتصادی به معنای بالارفتن لذت مادی برخاسته از مکانیزم عرضه و تقاضا یعنی بالارفتن سرمایه متناسب با بالارفتن قدرت بهرهوری یا التذاذ بیشتر
حال اگر بنا شد که در نظام سرمایهداری، عرضه و تقاضا تکامل (تکامل اقتصادی و تکامل ارتباط بین انسان و عالم) را تعریف کند، این کمال، به غیر از معنای خوض و فرورفتن در عالم ماده و نادیده گرفتن حقائق معنای دیگری نخواهد داشت؛ زیرا در تعریف تکامل، لذت مادی اصل شده و اگر بگویند سرمایه چه وقت افزایش مییابد؟ گفته میشود: وقتی که قدرت بهرهوری و قدرت التذاذ افزایش اجتماعی بیابد.
در این قسمت اولین مطلبی که قابل دقت است، بازار سرمایه، بازار کار، بازار ابزار و بازار کالا است.
حال اگر سؤال شود که چرا به آن لقب بازار میدهید؟ جواب این است که میخواهیم دربارهی هر آنچه تولید میشود صحبت کنیم، خواه مداد باشد، خواه خط کش و خواه کتاب و....
و اگر سؤال شود که چرا اینها را از هم تفکیک میکنید؟ میگوئیم برای تولید هر کدام از آنها باید آنها را از هم تفکیک کنیم. البته این مستلزم این است که یک تناسبی بین اینها باشد، در این صورت باید دید محور تناسب چیست؟
محور تناسب «تکامل» است، تناسب نسبت به کاملتر شدن این چهار بازار. یعنی اینها ابتدا باید ضرب در زمان شده و افزایش پیدا کنند. به این معنی که پول ضرب در زمان، موجب افزایش نرخ سود آمدی آن شود. کالا هم ضرب در زمان، افزایش کمی پیدا کند. کار نیز ضرب در زمان افزایش پیدا کند و ابزار هم همینطور. البته شاغول و معیار اصلی اینها آن چیزی است که تمام اینها قابل تبدیل شدن به آن هستند که همان «پول» میباشد.
پول چیست؟ در تعریف پول بعضی میگویند: پول وسیلهای برای نگهداری قیمت و قدرت خرید است. این تعریف بسیار خرد است و حتماً شبیه این تعریف را در کتابهای اقتصادی مشاهده کردهاید.
عدهای نیز میگویند: پول وسیله جریان تنظیم کالاها در جامعه است، ابزارِ کنترلِ رشد است. این تعریف نیز دالّ بر آن معناست که پول را در بازارهای کلان نگاه میکند.
فرد دیگری هم میگوید: پول، ابزار کمّی توسعه است. یعنی توسعهی خودِ پول، خودِ قدرتِ خرید است. این معنا با معناهای قبلی خیلی فرق میکند. توضیح مطلب اینکه فرهنگ مادیِ پرستشِ دنیا، نظر میدهد که باید پول در زمان افزایش داشته باشد؛ یعنی تمایلات دنیایی باید شدت بیشتری داشته باشد. اگر با ده تا ارتباط، با دنیا ارتباط دارید. یک دهم ارتباط باید اضافه شود، یک ارتباط جدید باید بیاید تا تکامل امیال واقع شود. این تکامل امیال در شکلی که بتواند فارغ از کیفیت نیروی کار و کالا و ابزار شود، نام پول را به خود میگیرد. در نتیجه میگوید: «ربا امری طبیعی است؛ {چون ابزار} کمی کردن میل مادی است». {میلها را با آن کمیت میسنجند.} جوهره میل مادی پول است. به طور مثال شما میگویید که من میتوانم نیرو و زور و فشار وارده بر این استکان چای یا این کیف یا قلم را با گرم یا کیلو گرم یا ... اندازهگیری کنم. {افزایش پول هم به معنای} توسعه یافتن نفسِ میل در جامعه است. بعد این ابزار، اساسی برای سرمایهگذاری میشود. نفسِ میل یعنی اینکه در بازار، «اصل»، «پول» است. پول تقاضای بیشتری دارد، نرخ ربا بالا رفته است. در مرتبه اول به نظر میآید این میل به سرمایهگذاری برای تولید یا توزیع است. البته این یک سطح است؛ ولی یک سطح دقیقتر از آن، این است که قدرت پول در کجا بالا و پایین میشود. میگویند: قدرت پول در توسعه به وسیله تولید کالاها است. میگویید نهایت آن، چه چیزی است؟ چرا با آن تولید کالا میکنند؟ میگویند: نهایت آن التذاذ میباشد. لذا میگویید میل به التذاذ عمومی توسعه یافت، پس دنیا طلبی شکل ربا شد.
بنابراین خود پول نیز یک کالا، یعنی «قدرت کمی شده اقتصادی» است که این قدرت باید توسعه پیدا کند، یعنی میبایست کارآئی آن بیشتر شده و با موضوعات جدیدی روبرو شود، یعنی باید با سایر ارزها برابری پیدا کند.
بعد باید در مقیاس جهانی، کارآئی این قدرت افزایش یابد. حال کنه این قدرت همان لذتهای مادی است که در آن، ارتباط انسان با عالم ماده، شدت و قدرت نفوذ بیشتری پیدا کرده و پل ارتباطی آن تکنولوژی است.