3ـ فلسفهی شُدنِ اسلامی مبنای مدل و نظام تعاریف
اساسا شروع یک حرکت عمیق و بلند مدت از ارائه تعریفی متقن شروع میشود که براساس احکام رساله شکل گرفته باشد؛ این تعاریف ترسیمگر وضع کنونی جامعه و صنعت کشور خواهد بود؛ اما سوال اساسی این است که این تعاریف (و قبل از آن الگوی تولید آنها) بر چه مبنائی استوار میباشد؟
جواب این سوال را بایست در فلسفه شُدن پیدا کرد که عالم را عالم اختیار و رکن اصلی مسئولیتپذیری انسان و پایه تحرک را در نوعی خاص از اختیار انسانی که فراتر از تفسیرهای مادی است، می داند.
از این دیدگاه اصولاً اختیار نمیتواند از سنخ عالم ماده باشد چرا که عالم، عالم مسئولیتپذیری و تکلیف است و محور تمامی هستی به فاعل واحد و ذات مقدس الهی بازگشت پیدا میکند.
پس عامترین اصل دینی مورد اتکای این فلسفه، خالقیت و ربوبیت حضرت حق است هرچند در این جهان فوق هر فاعلی یک فاعل بالاتر است اما تمامی این فاعلیتها به فاعلیت واحد او بازگشت مینماید، با این وصف تمامی 6 عنصر «وحدت وکثرت، زمان ومکان، اختیار و آگاهی» بایست به فاعل واحد بازگردد و همین نکته رمز دینی بودن فلسفه شُدن است که همان فلسفه منطق و الگوی فراگیر نیز بشمار میرود به تعبیر دیگر دینی بودن پایه منطق پیشنهادی ماست. در واقع زمانی که از یکسو عالم اختیار و مشیت حضرت حق اصل در منطق شد و از دیگر سو آگاهی انسان از این مشیت تنها براساس وحی امکانپذیر بود، آنگاه صحیح است که بگوئیم منزلت وحی و احکام و معارف الهی عالیترین منزلت در توصیف هستی را بخود اختصاص میدهد، حال چون این منطق در امر شُدن رفیعترین منزلت را به وحی میدهد، گویای دینی بودن چنین روشی است. چرا که پس از آن تعریف از انسان در نظام خلقت براساس همین نگرش صورت میگیرد از همین جاست که در مبنای مورد پذیرش، انگیزههای روحی و اخلاق اجتماعی مقدم بر دیگر شئون فرد و جامعه است. و این نکته افتراق میان اسلام با تمامی مکاتب بلکه ادیان تحریف شدهای است که اخلاق را نسبی و براساس آثار مادی تفسیر میکنند و میگویند رابطه میان انسان و محیط مادی منجر به پیدایش اخلاق میشود. حال آنکه براساس دیدگاه الهی اخلاق محور است و در آن اختیار اصل میباشد. در واقع مسئولیتپذیری بُعد جدائی ناپذیر اخلاق میشود، بر این مبنا هیچ انسانی ذاتاً بد نیست بلکه او در وضعیت ذاتی خود سهیم بوده و قادر است آن را تابع یا مخالف دستورات الهی قرار دهد و البته معنای دینی شدن منطق هم جز این نیست که به طبع، صبغه تمامی فعالیتهای انسانی الهی شده را هر چه بیشتر سوق میدهد. در این دیدگاه توسعه اخلاق در مرحله اول و توسعههای فکری و عملی در مراحل بعدی قرار دارند. هر چند ممکن است در مقام تحقق قائل به سیر معکوس باشیم و از توسعه مناسک عملی در مرحله اول سخن بگوئیم که میتواند بر فکر و روح فرد و جامعه موثر واقع شود؛ اما در مقام منزلت نظری حتماً متغیر اصلی تکامل روحی است. از این منظر انبیاء محور توسعه تاریخ و تکنولوژی تابع اخلاق شمرده میشود و مدل توسعه اجتماعی رفته رفته شکل دینی بخود میگیرد.