خلاصه جلسه: بررسی فلسفه مارکس(1)
1. اصل تضاد
براساس این فلسفه همهی آنچه را که ما مشاهده میکنیم از روابط اجتماعی تا مرحلهی پایینتر آن روابط اُرگانیزم انسانی (شعور) و پایینتر روابط اُرگانیزم حیات، و جاندار، همهی این سه مرحله با انواعی را که درون خودش دارد و هر نوعی هم با کیفیتهای مختلفی که دارد. همهی اینها در رابطه با خاصیت ماده است، که نتیجه و عنوان کلی این بحث اثبات شمول تضاد بر همه چگونگیها است. به عبارت دیگر در این فلسفه به بیان رابطهی کلیِ تز و آنتیتز و سنتز و شمول آن بر همهی چگونگیها و روابط می پردازند. لذا در این فلسفه قانون عمومیت دارد و شامل همه آنتی تز و تز و سنتز هست، برای همهی آنها هست، یعنی هر خصلتی را که برای تز و آنتی تز و سنتز بیان شود، آن خصلت اگر خصلت کلی باشد در تمام آنها هم مشاهده میشود. بنابراین قوانین: 1. عدم ثبوت در کیفیت واحد، 2. عدم ثبوت در نوع واحد، 3. عدم ثبوت در انواع و رسیدن به مرحلهی جهش، همگی همگانی محسوب میشوند. لذا یک شکل یا نوع و یا کیفیت ثابت وجود ندارد حتی تحول از یک نوع به نوع بعدی با جهش صورت میگیرد لذا تغییرات همگی کمی و در درون یک نوع صورت میگیرد. پس قانون عامّ «حرکت و تغییر و جهش» بر همهی انواع صادق میباشد. به صورت جزئیه و خاص در مساله پیدایش انسان و پیدایش سیستم که از یک سو مادّه وارد میشود و از یک سوی دیگر خارج میشود، پیچیدگی چگونگی را به شیوه دیگر جلوهگر میشود که با تبدیل شدن مادّهی محتوای آن به مادهی دیگر سازگار میباشد به عبارت دیگر در این فلسفه اصالت کیفیت در حرکت تکاملی اصل میشود و نتیجه اصل شدن کیفیت در حرکت تکاملی در موضوع بحث انسان این گونه میشود که از انسان به پیچیدگی رفلکسی تعبییر میشود و از اینجا است که عکس العمل انسان در این رابطهی پیچیده به گونهای قابل رشد میشود که قدرت وی از مرز اندیشه و هنر القاء اجتماعی بالاتر رفته و به مرحلهی نسبی خاصّ و دخالت در ارگانیزم اشیاء دیگر به صورت غیر مستقیم منتهی میشود. از این رو است که اساطیر و معجزات در حدّ عینی آن تبیین میگردد و از بُعد دیگر غیبگوییها و قوانین آینده در بخش نسبیت امکان دیالکتیکی وارد میشود لذا تحلیل آنها فرایندی شامل مرحلهی ارگانیزه شدن پیچیدگیهای انسانها و تضادّ کلی با شرایط و ادامهی حرکت نوعی است.
2. اصل بی نهایت خاصیت = بی نهایت تضاد
در هر صورت این مبنا در بحث تغییر و حرکت به نظریه کون و فساد منتهی شود یعنی انفصال حقیقی میان اشیاء که عقلا مردود است. و باید قائل به بینهایت خصوصیت در یک جوهر شوند. اما وضعیت خصوصیتها نسبت به هم چگونه است؟ آیا این خصوصیت ها نسبت به هم بیتفاوت هستند یا اینکه نسبت به هم حالت تحقق دارند؟ آیا میتوانیم بگوییم هیچ راهی نیست جز اینکه بپذیریم بینهایت تضاد در این محتوا هست؟ اگر همه خصوصیتها ذاتی باشند و یک شکل و وجود را حفظ کنند و نسبت به همه بی تفاوت باشند در اینصورت تغییر برای آن ذات محال میشود. لذا خاصیت نسبت به اثر آن نمیتواند بیتفاوت باشد، بیتفاوت بودن به معنای نداشتن اثر است. پس نتیجهای که از این قسمت میگیریم این است که کلّ کیفیاتی که در روند تغییر از ماده بروز پیدا میکند به نحو فعلیت در درون محتوا وجود دارد و اشتباه بعضی از آقایان هم این است که خواستهاند تضاد را به ملاحظهی کیفیت ظاهری ملاحظهاش کنند. پس خاصیتها و ابعاد درونی یا نسبت به اثرگذاری و ظهورشان بیتفاوتند و در این صورت معنای آن این است که بگویید خاصیت نیست و معنای آن این است که بگویید خاصیت نیست بلکه وجود هم ندارد و بلکه بگویید اثر هم ندارد،
(توجه روی نوار این جلسه نوشته شده است اقتصاد با آقای حمید زاده کد 6 تاریخ نامعلوم احتمالا مربوط به سال 1357 است اما به امید خدا سعی میکنم برخی اوقات خلاصه ای از مطالب جلسات استاد را نیز در وبلاگ قرار دهم البته بیشتر هدفم رجوع دوباره به مباحث استاد و الا تدوین جلسات استاد کاری است پیچیده و زمانبر)