1. بررسی حجیت یقین در نزد قوم
آیا یقین به نفسه حجیت دارد یا اینکه باید مشروط و مقید باشد؟ آیا یقین امری اکتسابی و حصولی است یا اینکه امری غیر اکتسابی و بدیهی میباشد؟ آیا یقین لازم است مقنن باشد یا لازم نیست؟ آیا اختیار در چگونگی و کسب آن سهمی دارد یا اینکه خودش ایجاد میشود. آیا میتوان از علل پیدایش یقین بحث کرد یا خیر؟ آیا یقین امری بسیطی است که ربط آن نسبت به مقدمات قطع میباشد؟ آیا این حالتی که پیدا میشود بعد از پیدایش، دیگر ارتباطی به مقدمات ندارد یا اینکه در استدامه و استمرار و در ادامه و بقاء آن حتما مقدمات دخالت دارند. همانطور که در پیدایش آن دخالت دارند.
بر حسب مبانی قوم (مرحوم شیخ انصاری و اکثر اکابر) اگر یقین، یقین باطلی باشد، مکلف بر مقدماتش مورد مواخذه واقع میشود. یعنی هر چند عمل موافق با آن یقین صحیح است و در مقام عمل حجت است، اما نسبت به مقدمات مورد مواخذه قرار میگیرد زیرا یقین منشای عصمت از خطا نیست. مواخذه بر مقدمات یقین به معنای مشروط بودن یقین است یعنی بطلان، صحت، حق و باطل و حضور اراده در آن مفروض است؛ زیرا اگر یقین برآمده از علت بودن حضور اختیار میبود در این صورت معنایی نداشت بعد از حصول یقین حجیت آن یقین مورد مؤاخذه قرار گیرد. از این رو اکابر قوم میگویند شخصی که موقن به یقین باطل باشد، بر مقدمات باطل مواخذه میشود مشعر به این مطلب است که اولاً یقین به نفسه و بدون مقدمات حجت است و ثانیاً یقین امری قابل اکتساب است. یقینی که بر مقدمات باطل استوار شده است علاوه بر آن که نزد خود موقن و عندالعقلاء دارای حجتی نیست؛ نزد شارع و خداوند تبارک و تعالی نیز هم در دنیا و هم در روز حساب قابل اخذ و سوال است، یعنی یقینی که به صورت مقنن حاصل نشده باشد، مومن از عقاب نیست، یقین اهل باطل و کسانیکه با وجود اینهمه معجزات و براهین و آیات از حالتهای خود دست برنداشته و بر عقیده باطل خود این همه معجزات و براهین و آیات از حالتهای خود دست برنداشته و بر عقیده خود راسخ بودهاند حتی آنجایی که دعوت به تدبر و تعقل شدهاند حاضر نبودند از باورهای خود دست بردارند شدیداً توبیخ شده تا آنجا که شرع مقدس، اجازه کشتن چنین افرادی را هم صادر فرموده است.
پس در این قسمت این سوالات وجود دارد:
1. اگر یقین بنفسه حجت است، چرا مقدمات قابل مواخذه است؟
2. قابل مواخذه بودن مقدمات به معنای مشروط بودن حجیت یقین است.
3. معنای مشروط بودن حجیت یقین نیز به معنای قبول جریان بطلان و صحت و حق و باطل در آن است که در نهایت باید حضور اختیار و اراده در یقین را بپذیریم؛ لذا حضور یقین از طریق علیت و بدون وجود اراده معنا نداشت و برفرض تحقق حجیت آن نیز قابلیت مواخذه نخواهد داشت.
1/1. مشروط بودن حجیت یقین به صحت مقدمات
اساسا اگر یقین بنفسه حجت باشد جایز نیست که بر مقدمات آن مواخذه شود. زیرا همیشه حجت مومن از عقاب است اینکه گفته میشود به نفس فعل مواخذه واقع نمیشود اما به مقدمات آن مواخذه میگردد نبایستی هیچ فرقی داشته باشد چرا که قدرمتیقن مطلب این است که این فرد اهل عقاب است نهایت چه به نفس فعل و چه به مقدمات علمیه آن لذا اگر حجیت یقین تمام شود یعنی مومن از عقاب باشد در این صورت نباید عمل بر طبق حجیت از هیچ جهتی قابلیت عقاب داشته باشد و به هر دلیلی که عمل شخص موجب عقاب بشود، مخل به حجیت یقین خواهد بود. لذا اگر مؤاخذه فقط به مقدمات باشد چرا مواخذه به ذی المقدمه سرایت میکند؟ مثلاً اگر فردی با مقدمات باطلی دست به قتل نفس بزند، نسبت به افعالی که در مقدمات بدنبال آن رفته است، جریمه نمیشود؛ بلکه قتل نفس، موضوع مواخذه قرار نمیگیرد و جرم نیز برای همان قتل نفس تعیین میشود. این امر نشان دهنده عدم تفکیک ذی المقدمه از مقدمه است بدین معنا که یقین مشروط به مقدمه میگردد و حجیت آن بنفسه نمیباشد و همه جهاتی که تحت حجیت است باید رعایت شود.
از سویی دیگر یقین مطلقا نمیتواند مومن از عقاب باشد زیرا امری ذهنی صورت گرفته که این عمل بنفسه عقاب ندارد و یک عمل خارجی نیز صورت میگیرد که برخود آن عمل عقاب نمیشود بلکه بر مقدمات ذهنی آن در بعض موارد عقاب میشود یعنی اگر این یین از راه مقدمات صحیح به دست آمده باشد، عقاب ندارد و حجت است اما اگر از مقدمات فاسد به دست آمده باشد، تنها به مقدمات عقاب میشود نه به فعل! در حالی که جدایی و انفصال میان مقدمات از یقین خود محل تأمل است. آیا میتوان گفت که مقدمات یقین در پیدایش یقین، بود و نبودش مساوی است بگونهایی که یقین به مقدمات ربط ندارد و نسبت به آنها غیر معلل است یا اینکه بگوییم یقین مطلقا زائیده شده از مقدمات است به نحوی که مقدمات در حصول یقین علیت دارد که در این صورت به مقدمات اخذ میشود لذا اگر مقدمات، علیت عقلیه داشته باشد در این صورت یقین مقنن است. در این صورت اگر یقین معلل بر مقدماتش باشد چگونه میتوان بر مقدمات اخذ نمود. از طرفی دیگر اگر یقین معلل به مقدمات نباشد این یقین از کجا به وجود آمده است؟ بنابراین اگر این مقدمات منشاء پیدایش این یقین نباشند، یعنی این مقدمات سببیت عقلیه در پیدایش این یقین نداشته باشند در این صورت چگونه مقدمات این یقین، قابلیت اخذ دارد بلکه این اخذ خود یقین است نه مقدمات آن،لذا اگر سببیت عقلیه داشته باشد در این صورت یقین برهانی است و اگر سببیت عقلیه ندارد پس نمیتوان این یقین را عقلا محصول و معلول آن مقدمات دانست.
از مقدماتی سیر شده تا به یک حالتی رسیده است مقدمات یا یقینی هستند یا نیستند اگر در هر مرتبه مقدمات یقینی باشند یقین، یقین مقنن است یعنی نظامی از یقین وجود دارد که در هر مرتبه حالت نسبت به موضوع و محمول هست در کل نیز از نتایج مقدمات متعدد یک منتجه پیدا شده که این هم یقینی است. بنابراین اگر مقدمات برای این یقین سببیت عقلیه دارد، اخذ به این یقینها صحیح است آنگاه یقین بنفسه و مطلقا حجت نخواهد بود و اگر مقدمات، نقش سببیت عقلیه در پیدایش یقینها ندارند انگاه برای اخذ به مقدمات نیز دلیلی وجود ندارد زیرا مقنن شدن یقین از طریق مقدمات میباشد که در این فرض ربط منطقی و برهانی آن با یقینها نیز قطع است.
لذا موضوع یقین باید بدیهی باشد تا یقین قابل اعتماد گردد بر این اساس ریشه حجیت قطع به ترکیب دو یقین بازگشت مینماید. 1. یقین نسبت به موضوع 2. یقین شخص موقن درباره موضوع این بدین معناست که یقین عام حجت است نه یقین خاص. و منشاء اشتباه در بداهت نیز ناشی از تطبیق بوده و هرگز عصمت آور نمیباشد. اما اگر ریشه بداهت به امری بازگشت کند که برای عموم قابل درک بوده و نیازی به استدلال نداشته باشد این بمعنای تکیه به یقین عموم جامعه است و نباید در تطبیق نیز اشتباه کند لذا نسبت به این فرد حجت دارد و یقین عمومی را نمیتوان در زمان شکست؛ اما ارزش مقدمات به چه امری بازگشت میکند که مواخذه را برطرف نماید تا حجت تمام بشود؟ اگر تکیه یقین نسبت به موضوع باشد که سؤال دوباره تکرار میشود و فرض خطا در آن راه مییابد زیرا این یقینها گاه همراه با علم و گاه همراه با جهل مرکب هستند.
بنابراین باید حجیت به امر دیگری بازگشت نماید. براساس مبنای دیگر پایگاه حجیت را باید در نسبت بین اراده و یقین یا تولی و یقین جستجو کرد. زیرا که تحقق یقین و پیدایش آن جبری نبوده و فرض بطلان و صحت و علم وجهل در آن وجود دارد میتوان پیدایش آن را به نحو اکتسابی دانست و با هماهنگ کردن روح و فکر و رفتار ظاهری حول محور واحد و استمرار اراده نسبت به جهت و موضوعات خاص یقین پیدا میشود. همچنین یقین و ضد آن تردید و شک از طریق أثارشان قابلیت شناسایی را دارند برای مثال تزلزل موجب تعطیلی کارها و پیدایش تلوم میگردد یعنی تلون: اضطراب و دغدغه تغییر در مسیر تردید و تشکیک همه آنها علامت نبودن یقین است. و در نهایت اینکه یقین همواره متناسب با مرتبه تولی حال چه ملکوتی و چه حیوانی تحقق می یابد. بنابراین پایگاه حجیت در مبنای حوزه به نسبت میان عقل و یقین باز میگردد و بر مبنای مقبول به نسبت بین اراده و یقین.
نتیجه: این که با توجه به مطالب فوق حجیت یقین نزد موقن با ایجاد تردید در مقدمات یقین قابل زوال بوده و صحت و بطلان در مورد یقین راه پیدا مینماید و یقین در صورتی صحیح و غیر قابل شکسته شدن است که همراه با برهان بوده و مقنن باشد.