سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مهندسی توسعه نظام اجتماعی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» تبیین دو نوع مدل متقارن و مدل متناظر در تولید

 
1- مقدمه:
1/1- تعریف مدل در مجموعه‏
برای مطالعه یک شی‏ء مرکب، اعم از اینکه یک مرکب و یک سیستم غیر حیّ باشد مانند یک سیستم کار (ماشین پیکان)، یا اینکه یک سیستم و یک ارگان باشد، همین قدر که گفتید این سیستم مرکب است، یعنی ترکیب شده، بدین معنی که اگر شما بخواهید تغییرات یک مجموعه را مطالعه کنید، نمی‏توانید فرض بکنید که مرکب نیست و تغییرات هر بعد آنرا علیحده ملاحظه کنید، این روش غلط است و نتیجه آزمایشاتتان به این شکل غلط در می‏آید،به عبارت دیگر چون موضوع مورد مطالعه یک موضوع مشروط است اما شما آنرا مطلق فرض می‏کنید، فرض می‏کنید که مشروط نباشد در حالی که فرض اطلاق در خارج محقق نیست. فرضی که مرکب دارد، فرض وابستگی است، فرض جدایی و رهایی ندارد. پس بنابراین شما باید در برابر یک مجموعه یک مجموعه دیگر بسازید. این مجموعه‏ای را که می‏سازید «مجموعه مفروض» خواهد شد. در مجموعه مفروضتان می‏آئید اصلی‏ترین اموری را که در ترکیب (در فرضتان) نسبت به یک چیز دارید آنها را هم می‏آورید، بین آنها هم یک نسبتهایی (نسبتهای مفروض) برقرار می‏کنید. پس بنابراین شما براساس یک فلسفه، یک شناخت، یک دید که نسبت به یک موضوع دارید یک چیزهایی را اصلی فرض کردید و یک نسبتهایی را هم بین آنها که د رتحلیل فلسفی‏اتان نسبتهای مفروض شماست قرار دادید حالا تغییرات این مجموعه را مثل یک عینک، مثل یک ذره‏بین اندازه می‏گیرید، یعنی شاخصه‏هایی برای این امور مفروضتان طرح می‏کنید که قابل اندازه‏گیری و نمونه برداری است، بنا به مفروض نسبت بین آنچه را هم که نمونه‏گیری کردید برای تحلیلتان از عینیت دارید، من باب مثال شما فرضتان از نظر فلسفی این است که می‏گوئید: باید مجموعه شاخصه‏های «الف» نسبت به شاخصه‏های «ب» یک، ولیکن این نسبت با نسبت بعدی دو، و نسبت سوم هم باید چهار بشود. حالا باید ببینید تغییراتی که در شی‏ء واقع می‏شود، آیا به همین نسبت یک، دو، چهار واقع می‏شود؟ یا نه؟ هرگاه که توانستید تغییرات عینیت را کنترل کنید یعنی تغییرات عینیت به نسبت با فرض فلسفی‏اتان، نزدیک به واقع بود.
(تطابق به واقع «عینا» امکان ندارد) این مدل شما در تعریف عینیت، موفق شده. حالا می‏آئید تصرف می‏کنید، این بار دیگر خودتان شرائط بهم زدن تغییرات را ایجاد می‏کنید. ببینید آیا پیشگویی شما نسبت به عینیت میتواند درست انجام بگیرد؟ یکبار شما تغییرات شی‏ء را کنترل می‏کردید، این بار خودتان شرائط تغییر را ایجاد می‏کنید اگر توانستید این کار را انجام بدهید، کارائی مدلتان را در کنترل، پیشبرد، یا جهت دادن به عینیت، تمام می‏کنید. بنابراین بصورت کلی تعریف ما از مدل این می‏شود.
1/2- تعریف مدل در نظام ولایت‏
البته اگر این تعریف را کمی عمیق کنید، و از این سطح بالاتر بیاید، باید فلسفه شما بتواند «کم و کیف» (هر دو) را در یک دستگاه حل بکند و از آن تعریف بدهد و لذا نمی‏تواند کمیت را از یک دستگاه منطقی و یک مدل دیگر فرض بکند و کیفیت را از جای دیگر، ترکیب این دو تا، منجر به دو دستگاه می‏شود.
و در کار آمدی نسبت به علوم مختلف شکست می‏خورد، علاوه بر این در تعیین واحد برای شاخصه‏ها، نیز، به شکست برخورد می‏کنید یعنی لزوما واحدهایی را که برای حجم می‏دهد، واحدهایی را که برای وزن می‏دهد و واحدهایی را که برای یک بعد دیگر مثل سختی یا سستی می‏دهد، (این واحدها) با هم هماهنگ نخواهند بود. البته ابتدا کارایی آنرا به صورت مطلق نقض نمی‏کند. ولکن کارآمدی آنرا در فراگیری مسائل، می‏شکند.
حالا اگر توانستید در یک مبنای ریاضی ببرید که کیفیت و کمیت در آنجا با همدیگر متحد بشوند یک تعریف واحد پیدا کنند، شما حتما می‏توانید برای شاخصه‏بندی طوری واحدگذاری بکنید که در دستگاه اولتان بتواند کاملا هماهنگ در بیاید، یعنی از حداکثر فراگیری برخوردار باشد. بعد بازگشت کم و کیف به یک دستگاه، منشأ این می‏شود که کیفیتهای مختلفی که در جاهای دیگر و باصطلاح فلسفی از مقوله‏های مختلف هستند همه مدلهایی را که برای آنها می‏سازید می‏توانید در یک مدل مادر همسنگ بکنید.
1/3 - مدل یا تئوری مادر
یک چیزی را که بحول الله و قوته (در فرهنگستان) ما مدعی هستیم، تأسیس آن «مدل مادر» یعنی روش. مدل سازی است که توانسته کمیت و کیفیت، هر دو را به یک مبنا برساند. و به همان دلیل صحبت از کم و ریاضیات می‏کند که صحبت از کیف کرده و طبقه‏بندی می‏کند. طبیعتا برای کمیت هم سه مرحله فرض کرده یکی تبعی یعنی ادبیات عمومی، یکی تصرفی که معادلات شامل ماست و یکی محوری که همان مدل مادر است. این بحث باید بتواند هماهنگی و تکامل را اثبات بکند. از اینجا می‏گذریم و وارد متن بحث میشویم.
2- تحلیل روانشناسی‏
2/1- تعیین وجه اختلافها و وجه اشتراکها
آیا مابه‏الاشتراک گرفتن و مابه‏الاختلاف گرفتن بین چند مدل به چه معناست؟ بعد از اینکه بصورت مقدمه یک دید اجمالی نسبت به مدل فرض کردیم می‏آئیم ببینیم که حالا:
در معادلات روانشناسی از دو به بالا را می‏توانیم مقایسه کنیم. در مقایسه، اول می‏گوئیم ایندو چه چیزهایی را مشترک دارند؟ یعنی در مسائل و موضوعات چه راه‏حلی را می‏توانند پیشنهاد بکنند موفقیت این چقدر است؟ در چه حد معضلات را حل می‏کند؟ موفقیتهای آن تا چه حد است؟ مثلا می‏گوئید که این دستگاه روانشناسی توانسته 500 مسئله روانشناسی را حل کند که 300 تای آن مشترک است و عضو مجموعه حلّ موضوعات دیگر هم می‏شود و مدل دیگری هم توانسته آنرا حل کند. ولکن 200 تای آن را این مدل حل کرده ولی آن مدل نمی‏تواند حل کند و متعرض آن بشود و در مقابله به شکست برخورد می‏کند. پس کارایی یکی از آنها در یک موارد و مصادیقی از دیگری جدا می‏شود و هر کدام به نسبت مستقلی کارایی پیدا می‏کنند.
این (مقایسه) از نظر فلسفی به ما نشان می‏دهد که هر دوی آنها در بین فرضها دارای یک نواقصی هستند، هیچ کدام آنها مجموعه کاملی را به «نسبت» نپوشاندند. یعنی مدل شامل ما باید بتواند هم مسائلی را که این حل نکرده و آن دیگری حل کرده، بپوشاند و هم باید بتواند مسائلی را که این مدل گرفته و آن دیگری نگرفته، بپوشاند. در اینجا نسبت به مابه‏الاختلاف دقت می‏شود. حالا در مابه‏الاشتراک آنها باید ببینیم زیربنای فرضیه‏اشان در چه چیزهایی مشترک بوده که علت کار آمدی در یک دسته از مسائل شده است، در حالی که ممکن است ظاهر مدلشان با همدیگر پیش فرض مشترکی نداشته باشد. پس بنابراین ما هم مابه‏الاشتراک و هم مابه‏الافتراق آنها را در ارزیابی دستگاهشان، شناختیم.
2/2- مدل متقارن‏
اگر ما بتوانیم مدلی هم سطح با خود اینها، در دستگاه خود اینها، در آن جهت مادی درست کنیم، آنرا مدل متقارن می‏گوییم.
2/3 - مدل متناظر
ولی اگر نخواهیم متقارن و شبیه این را درست کنیم. بلکه در سطح دیگری برویم و در موضوع دیگری که اصلا این موضوع نیست وارد شویم یعنی «مدلی بسازیم» برای کنترل این دستگاه، ما اگر مدل بزرگ و مادر را داشته باشیم، باید روانشناسی را با علوم دیگری که لزوما روانشناسی نیستند و موضوعشان بحث روحی نیست فرضا بحث در اقتصاد است، یا بحث در علوم سیاسی است، یا (از علوم انسانی هم اگر کسی بتواند خارج بشود) بحث در علوم نظری است، یا بحث در علوم تجربی است همه اینها را باید بتوانیم در مدل مادر داشته باشیم.
فرضا می‏گوئید که من مدیریت تحقیقات را دارم، می‏گویم چگونه مدیریت می‏کنید؟ می‏گوئید: همانطور که دولت برنامه‏ریزی می‏کند. (مثال را پائین‏تر می‏آوریم تا زود به مطلب برسیم؛ دولت یک برنامه‏ریزی را می‏کند که فرضا در بخش صنعت، در بخش کشاورزی، در بخش نفت، در بخش خدمات، در بخش فرهنگ، این نحوه سرمایه گذاریها باید بشود). بعد می‏گوید دستگاه تحقیقاتی ما در بخش کشاورزی به این بن‏بستها رسیده، بنده می‏گویم: اگر شما مدل مادر داشته باشید، باید بلافاصله بگوئید ربط این بن‏بستها (مثلا) به مسائلی که مربوط به زمان و مکان و حرکت است، چیست؟ و نتیجه این باید در فلزات چه چیزی باشد؟ باید در مدل متناظر بیاورید و در موضوع علم دیگر، طرح گمانه بکنید، ایشان یک کارآمدیهایی در صنعت یعنی در کار اجرایی، در کار عملی، داشته‏اند، عین کار فلسفی، در خود پیاده کردن هم جای گمانه است. در کار فلسفی شما به یک بن بستی می‏رسید یک راه حلی را ارائه می‏کنید در صنعت هم تصمیمی را که می‏گیرید به یک نتیجه می‏رسید، یا نتیجه منفی است یا مثبت است باید قابلیت بازگشت و بازتاب نتیجه منفی ایشان را در متناظرش، در یک علم دیگر داشته باشید (البته ترجمه باید از طریق مدل شامل بشود، هرگز مستقیما این کار انجام نمی‏گیرد، این مسئله که مستقیما ترجمه شود اصلا در علم دیگر هم وجود ندارد. بلکه می‏گوئیم مسئله سطح سوم از بلوک دوم (اگر بلوک بندی کرده باشیم) قسمت اول، که فلان موضوع می‏شود، عین همین مسئله را ببینید در بلوک متناظر و مسئله متناظرش چگونه می‏شود.
یعنی به عبارت دیگر: «هماهنگی توسعه گمانه‏ ها» یعنی گمانه‏ ها را، که اساس پژوهشها به آن برمی‏گردد (چون علوم به معنی تطرق احتمالات است و قدرت سازماندهی و استنتاج از آن است.) گاهی است که در یک مسئله قرار می‏دهند می‏گویند شما در یک مسئله کوچک گمانه بزن هماهنگ کن و استنتاج کن. گاهی هم هست که می‏گویند آیا فلان اشکالی را که در مساحی مثلث بود برطرف کردید؟ می‏گوئید: بله می‏گویند: خوب پس نظیر این را در مربع چکار می‏کنید؟! در یک علم خیلی راحت معلوم می‏شود، از یک علم که بالاتر می‏آئید، در علوم مختلف برای رفع نواقص باید مدل مادرش وجود داشته باشد.
مِنْ باب مثال: اگر گفتیم کلیه تعاریف هندسه اقلیدسی به استقامت برمی‏گردد یعنی مستقیم بودن خط و انحنا، و در آخر کار نسبت بین دایره و مربع، آن وقت می‏گویند کلیه مسائل را من با زاویه اندازه‏گیری می‏کنم مثلا مثلث، مربع، لوزی و الی آخر و نسبت به آنها اینطوری حکم می‏دهم که یکی از آنها را که معین کردید من باید بگویم متناظرش در اشکال دیگر چه چیزی می‏شود؟ هر چند آنجا لزوما عین این زاویه نیست، یک زاویه دیگر است، ولی یک قاعده ما در نسبت به آنها حکم می‏کند، «نسبت بین استقامت و انحناء» آن قاعده حاکم است.» بین علوم هم درست همینطور است شما باید بتوانید متناظرش را در علوم دیگر بیابید...
2/3/1- مدل متناظر در روانشناسی
حالا از علوم دیگر یک قدم پائین‏تر می‏آئیم و در خود روانشناسی می‏گوئیم: مدل متناظر درست کنید، یعنی بگوئید موضوعاتی را که رفتارشناسی اجتماعی می‏گوید با رفتارشناسی کودک، موضوعا یکی نیست، دوتا است، شما در متقارن هم نمی‏توانید این را پیدا کنید. می‏گویم بحثی را که شما در باره یادگیری کودک دارید چه ربطی به تظاهرات مردم دارد؟ شما می‏گوئید اگر ما دستگاه واحدی داشته باشیم که بگوید این به چند بخش تقسیم می‏شود؟ آن به چند بخش تقسیم می‏شود؟ متناظر با این بخش، در آنجا چه بخشی قرار دارد؟ یا چه بلوکی قرار دارد فلان قسمت آن بلوک هم که مورد سؤال است مثلا برابر با این هست. آنوقت اگر ما چنین دستگاهی را داشته باشیم می‏توانیم بگوئیم ببینید گمانه‏هایی را که در آنجا می‏زنید در اینجا چه می‏شود؟
2/3/2- مدل متناظر عامل تکامل تئوری مادر است‏
یعنی به عبارت دیگر ما اگر سرجای خودش یک مرکز برنامه‏ریزی برای کارهای اجرایی دولت داشته باشیم، باید بتواند انعکاس هر مشکلی را که در عینیت پیدا می‏شود، در جاهای دیگر ببینید و انعکاس هر حلی را هم که از هر جایی پیدا می‏کند بتواند در جاهای دیگر ببیند، آنوقت نتیجه این مطلب چه چیزی می‏شود؟ میتوانید تئوری مادرتان را تکامل بدهید. یعنی هرگاه دیدید که مشکلی را بیان می‏کنند در جای دیگر راه‏حلش هست ولی آن حل قابلیت انتقال ندارد، این محدودیت تئوری مادرتان را اثبات می‏کند، اثبات می‏کند که این موضوع را فرا می‏گیرد، ولی آن موضوع را نتوانسته فرا بگیرد، والا صحبتهای شما منتقل می‏شد.
2/3/3 - تمامیت و عدم تمامیت یک علم در تکامل به معنای تعیین مدل متناظر است‏
اگر موضوع بحثمان «تکامل روانشناسی» باشد، در «تکامل» تمامیت و عدم تمامیت اصل میشود. تمامیت وقتی است که شما بتوانید در مدل متناظر هماهنگی‏ها را به هم دیگر برسانید، یعنی سیستمتان منسجم باشد، یعنی اگر سؤالی را در علم(مثلا) سلول شناسی پاسخ گفت، باید بتواند عین همان را در ارگان انسان هم موضوع بحث قرار بدهد، عین همین را هم در جامعه موضوع بحث قرار بدهد، در اینصورت می‏گوئیم از انسجام فراگیری برخوردار است. حالا اگر علم را نتوانستید به این شکل آرایش بدهید، این تشتت فلسفی شما را می‏رساند.
به عبارت دیگر قاعده‏مند شدن رفتارهای جامعه، بازگشت می‏کند به اینکه فلسفه شاملتان قدرت ارائه دادن قاعده را داشته باشد.
مثال اول: دو نفر با همدیگر نمی‏توانند تفاهم بکنند، در اینجا دو نوع برخورد داریم، یکی اینکه بگوئیم اینها با غرض با هم برخورد می‏کنند، آدمهای بدی هستند، بدذات هستند یکی هم اینکه بگوئیم اینها نمی‏توانند حرفشان را به همدیگر منتقل کنند. به هم منتقل کردن سخن، یعنی مفاهمه کردن، مشکل ایندو به قاعده‏مند شدن مفاهمه بازگشت می‏کند.
مثال دوم: اگر ما در بانک چهار عمل اصلی را نداشتیم مردم می‏خواستند یک بسته اسکناس بیاورند، بعد هم می‏خواهند تحویل بگیرند، اینها همیشه با تحویلدار بانک دعوا خواهند داشت برای اینکه بانک می‏گفت چند دفعه آمدی پولهایت را گرفتی و بردی، اینهم می‏گفت نه! من خیلی پول آوردم به اندازه خیلی نبردم. همه دعواهایی که در دنیا می‏شود عین همین است، قدرت عدم تفاهم، ضعف در تفاهم، منشأ درگیری می‏شود. خوب شما مفاهمه را قاعده‏مند می‏کنید، و آنرا با یک علائم خاص کتابتی هم مقید می‏کنید. آن یک قاعده است! خود کتابت هم یک قاعده است، در اینصورت به تفاهم می‏رسد. اگر شما بتوانید برای کلیه رفتارهایی را که می‏گوئید موجب تشتت در جامعه هست عین همین کار را انجام بدهید و بخواهید آنها را قاعده‏مند کنید، مدل شما قاعدتا باید بتواند از انسجام اجتماعی متکاملی برخوردار باشد.
حالا اگر تغییر در مقیاس که پیدا می‏شود، تغییر در مقیاس «تفاهم» هم بشود می‏توانید بگوئید که شامل است. یعنی اگر سرعت اتومبیلتان را که بالا می‏برید قواعد رانندگی آن هم متناسب، قواعد کنترل و هدایتش هم متناسب، بالا رفته باشد، صحیح است که بگوئیم این سرعت را داشته باشد. ولی اگر سرعت از 70 به 140 و بعد به 210 برسد ولی فرمان، قدرت کنترل نداشته باشد ترمز قدرت کنترل نداشته باشد، کلاج کار خودش را نتواند بکند دنده را نتواند جابجا کند، خوب این سرعت متکاملی نیست، سرعت ناهنجاری هست. اگر ابزار کنترل اجتماعی شما که جامعه را به وحدت می‏رساند نتواند به همراه بالا رفتن مقیاسها بالا برود، ارتباطات شما هماهنگ‏تر نمی‏شود، بلکه مشتت‏تر می‏شود.
اگر گفتند یک علم در مقیاس توسعه پیدا کرده، تا دیروز کمیت را، اندازه را، در طول بکار می‏گرفتیم، ولی امروز اندازه را نسبت به دو وصف ملاحظه می‏کنیم، بعنوان مثال می‏گوئیم: اندازه مقیاس طول را کوچک می‏کنیم، تا به میکرون می‏رسد که از این نمی‏توانیم کوچکتر بکنیم، بعد می‏گوئید نسبت بین دو وصف (رنگ) را در قوس الکتریکی می‏گذاریم، نورش را هم تجزیه می‏کنیم، فرضا نسبت رنگ بنفش به فلان رنگ، یعنی آثار، اوصاف و نسبتشان را با هم ملاحظه می‏کنیم، دو باره آنجا هم فانتوم متر را بکار می‏گیریم و طول را اندازه می‏گیرید ولی این طول، نسبتی را بین دو وصف ملاحظه می‏کند، می‏گوئیم چه نسبتی بین این وصف و آن وصف است! این عین مجموعه می‏شود. بکار گرفتن واحد کمی‏امان را در مجموعه‏ها که به معنی تغییر مقیاسش است از تک خصلت به نسبت بین دو خصلت در آوردیم.
عین همین را هم باید بتوانیم در نسبت بین دو علم جاری کنیم، فرار از اینکه بگوئیم این علوم تجربی است، این علوم نظری است، این علوم انسانی است مثل فرار از این است که بگوئیم طولش چکار به وزنش دارد؟ این چه حرفی است که شما می‏زنید که می‏گوئید موضوع همه علوم باید در یک تئوری مادر برود؟
3- علوم به معنای بستر تکامل بشر
خوب علوم بهرحال هم می‏خواهد تکامل جامعه بشری را تحویل بدهد، کار دیگری که نمی‏خواهد بکند، می‏خواهد بستر تکامل جامعه بشود، بستر تکامل که نمی‏تواند تکه تکه بشود، اگر ما داریم آنرا تکه تکه می‏بینیم، باید این ضعف را برطرف کنیم، بعد از این بدتر! اینکه در یک علم بیائیم بگوئیم اینجا را هم تکه تکه بکنیم، مثلا بیائیم در روانشناسی بگوئیم آنرا در مدل مادر ملاحظه نکن و مسائل را هم در دستگاه دیگر متناظر نکن! اینها دو موضوع مختلفند! آن جزء علوم سیاسی است موضوعش هم رفتار سیاسی جامعه! موضوع این هم رفتار کودک است! چرا می‏خواهی اینها را با هم قاطی کنی؟ چرا متناظر درست می‏کنید می‏گویم خوب من اگر نتوانم این دو تا را که به عنوان دو وصف از حیات بشر هستند هماهنگ کنم چگونه می‏توانم رفتار بشر را قاعده‏مند بکنم؟ رفتار کودک، پرورش همین کودک است و رفتار اجتماعی، همین تظاهرات! ایندو با یکدیگر ارتباط دارند.
نتیجه = پس بنابراین در مدل متناظر و متقارن و ارزیابی تجربی آن می‏خواهیم دو قسمت را عرض کنیم:
مدل متناظر را شما باید در نظام شامل و بزرگ داشته باشید طبیعتا این نظام شامل، نمی‏تواند در دستگاه کفر وجود داشته باشد، زیرا هماهنگ‏سازی عمومی ممتنع است جز بر پایه فلسفه‏ای که سازگار با تکامل حیات بشر و نظام ولایت باشد اما قرینه سازی را از خود آنها در همان دستگاه کفر می‏توانید داشته باشید مثلا الان همه مدلهایی را که کفار درست کرده‏اند براساس پیش‏فرضهای حسی، روشهای حسی و برآیندهای حسی است، در آنجا مدل متقارن درست کردن طبیعتا حسی است و باصطلاح ما الحادی یا به شکل التقاطی می‏شود، البته همه اینها در جای خود قابل بحث و استدلال است و در نهایت اینکه وارد شدن به کل این کار در دیدن ناتوانی و ناتمامیت تئوری عینی روانشناسی، کارهای مبسوطی را می‏طلبد.

شناسنامه این مقاله:
 مدل متقارن - مدل متناظر کد بایگانی کامپیوتری : 01027003
استاد : حجةالاسلام صدوق تاریخ جلسه یا تدوین : 73/8/16
مؤلف : - تاریخ انتشار : 73/8/19
ویراستار : تاریخ بایگانی : 73/8/19
حروفچینی : واحد انتشارات دفتر فرهنگستان علوم اسلامی تیراژ : نسخه‏0
تکثیر یا چاپ از : واحد انتشارات دفتر فرهنگستان علوم اسلامی نوبت تکثیر یا چاپ : اول‏



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علیرضا انجم شعاع ( پنج شنبه 93/7/10 :: ساعت 8:48 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مکتب سلیمانی در گذر ایام الله تاریخ و الزامات و موانع انتقام سخت
مکتب سلیمانی در گذر ایام الله تاریخ و الزامات و موانع انتقام سخت
مکتب سلیمانی در گذر ایام الله تاریخ و الزامات و موانع انتقام سخت
گزارش نشست علمی انجمن فقه در موضوع: وقف پول از دیدگاه امامیه
خلاصه طرح مطالعاتی استراتژی توسعه صنعتی کشور مسعود نیلی
فلسفه چگونگی اسلامی(6)
فلسفه چگونگی اسلامی(6)
فلسفه چگونگی اسلامی(4)
فلسف چگونگی اسلامی(3)
فلسفه چگونگی اسلامی (2)
فلسفه چگونگی اسلامی(1)
به مناسب هفته افشای حقوق بشر غربی
تبیین و تعمیق مولفه های صنعت موضوعاً براساس فلسفه شدن اسلامی د
جلسه اول سلسله نشست های انقلاب اسلامی- حجت الاسلام صدوق
تعریف سیستم و نگرش سیستمی
[همه عناوین(83)]

>> بازدید امروز: 7
>> بازدید دیروز: 13
>> مجموع بازدیدها: 68431
» درباره من

مهندسی توسعه نظام اجتماعی

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب